زبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخنها خفته در چشم ، نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمها مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟
سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو؟
روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه ..................
چشم بیگناهم را نمی بینی ؟
سلام
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دیده بارانیم را حس نکرد
تو این دنیا هیچ کسی نیست که بفهمه دردت چی یه هر کسی از کارهای آدم اون طور برداشت میکنه که به نفعشه و دوست داره
خلاصه هرکی چیزی رو میبینه که دلش میخواد
نه اونی رو که هست
شادباشی
سلام عزیزم
خواندمت جالب بود ادامه بده خسته مشو هیچ وقت این بهانه را ازخود مگیر نوشتن را می گویم.
شعرتان جالب بود اما درمصرع چهارم شاید سیه چشما درست باشد
درمصرع نهم گناهم چیست جز عشقت؟ درست است.
شاد باشید وسربلند بدرود تابعد
آخی چه شعر گینگیلیه !!!!!
سلام آوا جان
خوندمش.
قشنگ بود.
ممنون
یا حق
صدایت را درپستوی بودن و نبودن چه ساده چه بی آلایش یافتم
باز کودکانه بدنبال نگاهت گشتم نگاه بی نورم چه عاجزانه به دنبال بهار می گشت
و در اوج بودن به امواج خاطره ها رسیدم
در کنار صخره های از تو گذشتن در دریای پر تلاطم خواستن را فریاد زدم
آوا جونم من به داشتن تو گلم افتخار میکنم و می گم خیلی عزیزی