نمی دانم رد خیال را در زندگی گم کرده ام؛ یا رد زندگی را در خیال!؟
مدام به خودم می گویم؛ قرار نیست همه چیز را حل کنی..!
قرار نیست پیش بینی کنی...
یک وقت هایی باید زد و همه پل های پشت سر را شکست...
باید خطر کرد ... یک وقت هایی هم باید نشست و نگاه کرد
الان مدتی است که حس میکنم، نشسته ام و نگاه می کنم.
دویدن هایم٬ دویدن نیست ... چیزی از نشستن و نگاه کردن کم ندارد!!
و حسی در درونم می گوید، الان وقت نگاه کردن نیست. باید خطر کرد...
باید پرید این همهمه های روزانه در سرم می چرخد و می چرخد و فکر میکنم٬
بهانه بی حال و حوصله بودن٬ ضعف و تهوع دوباره ام که تمام شود!
ازکجا شروع کنم؟!
و این چهار تا کلمه٬ میتواند تا همیشه جلوی شروعش را بگیرد.
هروقت که ندانستم از کجا باید شروع کنم،
هیچ وقت شروع نکردم... دوستش ندارم
می خواهم به طبیعت اعتماد کنم و بگذارم کار خودش را بکند
اما نمی دانم الان طبیعت در پریدن است یا نشستن و نگاه کردن!؟
پ.ن: باید یه دستی به اینجا بکشم، قالبش خیلی قدیمی شده، خیلی گل و بلبلی شده. دارم یه کارایی واسش می کنم!
ماشالا به این پشتکار...موفق باشی...
این شعرا از خودته یا کس دیگه؟
دخی یه دونه ای
بوسسسسسسسسسسسسس
دقیقا از همون جایی شروع کن که فکر کردی تموم شده
این جمله ی خودت بود. یادته؟
Ziba bud,
Khatar kun,
Mage Hest nemige ?
Pas Khatar Kun.....
.
.
.
I AM ?
مدام به خودم می گویم؛ قرار نیست همه چیز را حل کنی..!
قرار نیست پیش بینی کنی...
valy tu hamash mekhay k hame che ra hal kony.
hamine k hamey zendegit ra guzashty
چه خوب کردی که آپدیت کردی، دلم واست تنگ شده بود.
ممنون که هستی. خیلی وقتا خواستم که مثل تو در کنارت باشم اما فکر نکنم که تونسته باشم....
تو بزرگی، بخشنده ای، از مهربونیت، وجودت. ممنونم.
خواستم بدونیکه که چی داری، بیشتر از ایناست من همین قدرش رو گفتم.
حسودی خوب نیست. اما مهر و محبت و دل بزرگ و بی انتهایت حسودی داره. دلی که توش واسه همه جا هست، واسه همه با دردها و خوشی هاشون....
واسه امروز خیلی ازت ممنونم مهربونم.
سلام خوبی شما خیلی وقت به وبتون سر نزده بودم به وسیله ی وب یکی از دوستان پیداتون کردم اما خوشحالم که بازم تونستم بهتون سر بزنم نمی دونم شما اومدین به وب من یا نه به هر حال خوشحال میشم سر بزنید اصلا منو یادتون هست یا نه فکر نکنم ! موفق باشید یا علی خداحافظ.
سلام
میدونم که دیگه منو یادت نیس
فکر میکنی سه سالی باشه که دیگه نه تو اومدی بلاگ من و نه من اومدم بلاگت فکر میکردم دیگه آپ نمیکنی
خوشحال شدم دیدم باز پست دادی عزیزم
چه خبر
چیکا میکنی
اوضات مرتبه؟؟
به عنوان یه دوست قدیمی شاد باشی
این باعث افتخار است که هنوز میان پیوند های وبلاگت جای دارم.
(لینک چهاردهم از پایین) گرچه وقتی دچار فیلترینگ شدم دیگر دلم نیامد جایی خانه داشته باشم. اما چند روزی است مجددا نوشتن را آغاز کرده ام. نه به نام قدیم...
خوشوقتم
یا حق
سلام دوست قدیمی
ممنون!
با تعویض پوسته و قالب موافقم.
رنگ و رویی تازه تر
ایده ات جالبه ...می دونم وقتی به سن من برسی برای دیدن جای پای یک لحظه از خاطراتت یا نشونی که تورا به یاد اون روزها بیاندازد چه تلخ و شیرین به تمام نوشته ها چنگ می زنی تا بگویی هنوز زنده ام ..و دل شکسته....