نمی دانم رد خیال را در زندگی گم کرده ام؛ یا رد زندگی را در خیال!؟

 

مدام به خودم می گویم؛ قرار نیست همه چیز را حل کنی..!

 

قرار نیست پیش بینی کنی...

 

یک وقت هایی باید زد و همه پل های پشت سر را شکست...

 

باید خطر کرد ... یک وقت هایی هم باید نشست و نگاه کرد

 

الان مدتی است که حس میکنم، نشسته ام و نگاه می کنم.

 

دویدن هایم٬  دویدن نیست ... چیزی از نشستن و نگاه کردن کم ندارد!!

 

و حسی در درونم می گوید،‌ الان وقت نگاه کردن نیست. باید خطر کرد...

 

باید پرید  این همهمه های روزانه در سرم می چرخد و می چرخد و فکر میکنم٬

 

بهانه بی حال و حوصله بودن٬‌ ضعف و تهوع دوباره ام که تمام شود!

 

 ازکجا شروع کنم؟!

 

و این چهار تا کلمه٬ میتواند تا همیشه جلوی شروعش را بگیرد.

 

هروقت که ندانستم از کجا باید شروع کنم،

 

‌هیچ وقت شروع نکردم... دوستش ندارم

 

می خواهم به طبیعت اعتماد کنم و بگذارم کار خودش را بکند

 

اما نمی دانم الان طبیعت در پریدن است یا نشستن و نگاه کردن!؟

 

 

                                                  

 

 

پ.ن: باید یه دستی به اینجا بکشم، قالبش خیلی قدیمی شده، خیلی گل و بلبلی شده. دارم یه کارایی واسش می کنم!

       

نظرات 13 + ارسال نظر
نارون شنبه 1 آبان 1389 ساعت 11:42 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

ماشالا به این پشتکار...موفق باشی...
این شعرا از خودته یا کس دیگه؟

مریم شنبه 1 آبان 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

دخی یه دونه ای
بوسسسسسسسسسسسسس

شمیم یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

دقیقا از همون جایی شروع کن که فکر کردی تموم شده
این جمله ی خودت بود. یادته؟

Reza یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

Ziba bud,
Khatar kun,
Mage Hest nemige ?
Pas Khatar Kun.....
.
.
.

بهاره یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

I AM ?

صبرینه یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://tupchi-s.com

مدام به خودم می گویم؛ قرار نیست همه چیز را حل کنی..!



قرار نیست پیش بینی کنی...


valy tu hamash mekhay k hame che ra hal kony.
hamine k hamey zendegit ra guzashty

آوا یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

چه خوب کردی که آپدیت کردی، دلم واست تنگ شده بود.

سعیده یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

ممنون که هستی. خیلی وقتا خواستم که مثل تو در کنارت باشم اما فکر نکنم که تونسته باشم....
تو بزرگی، بخشنده ای، از مهربونیت، وجودت. ممنونم.
خواستم بدونیکه که چی داری، بیشتر از ایناست من همین قدرش رو گفتم.
حسودی خوب نیست. اما مهر و محبت و دل بزرگ و بی انتهایت حسودی داره. دلی که توش واسه همه جا هست، واسه همه با دردها و خوشی هاشون....
واسه امروز خیلی ازت ممنونم مهربونم.

پیام دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://khater.blogsky.com/

سلام خوبی شما خیلی وقت به وبتون سر نزده بودم به وسیله ی وب یکی از دوستان پیداتون کردم اما خوشحالم که بازم تونستم بهتون سر بزنم نمی دونم شما اومدین به وب من یا نه به هر حال خوشحال میشم سر بزنید اصلا منو یادتون هست یا نه فکر نکنم ! موفق باشید یا علی خداحافظ.

مسعود جمعه 14 آبان 1389 ساعت 02:32 ق.ظ http://www.tanhaieman.blogfa.com

سلام
میدونم که دیگه منو یادت نیس
فکر میکنی سه سالی باشه که دیگه نه تو اومدی بلاگ من و نه من اومدم بلاگت فکر میکردم دیگه آپ نمیکنی
خوشحال شدم دیدم باز پست دادی عزیزم
چه خبر
چیکا میکنی
اوضات مرتبه؟؟
به عنوان یه دوست قدیمی شاد باشی

یک مرد یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://dairy365.blogfa.com/

این باعث افتخار است که هنوز میان پیوند های وبلاگت جای دارم.
(لینک چهاردهم از پایین) گرچه وقتی دچار فیلترینگ شدم دیگر دلم نیامد جایی خانه داشته باشم. اما چند روزی است مجددا نوشتن را آغاز کرده ام. نه به نام قدیم...
خوشوقتم

یا حق

یک مرد شنبه 22 آبان 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://dairy365.blogfa.com

سلام دوست قدیمی

ممنون!
با تعویض پوسته و قالب موافقم.
رنگ و رویی تازه تر

مادر دوشنبه 8 آذر 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

ایده ات جالبه ...می دونم وقتی به سن من برسی برای دیدن جای پای یک لحظه از خاطراتت یا نشونی که تورا به یاد اون روزها بیاندازد چه تلخ و شیرین به تمام نوشته ها چنگ می زنی تا بگویی هنوز زنده ام ..و دل شکسته....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد