-
دختر زشت
سهشنبه 17 خرداد 1384 23:30
خدایا بشکن این آیینه ها را که من از دیدن آیینه سیرم مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم از آن روزی که دانستم سخن چیست همه گفتند: او چه مردم گریز است کدامین مرد او را می پسند؟ دریغا دختری بی سرنوشت است ! چو در آیینه بینم روی خود را در آید از برم غم باصباحی مرا روز سیاهی دادی اما نبخشیدی به من چشم سیاهی...
-
ای آسمان
جمعه 13 خرداد 1384 22:59
************************************************************ رفت عشق من از دست من ........ عشق همیشه مست من ..... یک عمر...... با بخت بدش بگریستم .......بگریستم ..... باری نپرسید از دلم من کیستم ؟ من چیستم؟ ای آسمان ! باور مکن کاین پیکر محزون...... من نیستم ......... من نیستم .............
-
مپرس از آنروز
جمعه 6 خرداد 1384 22:45
* امروز یک روز از روز تولدت می گذرد. فصل شادمانی و در عین آن غم و رنج من آغاز می شود. بهار خرم و زیباست اما بهار زندگی من آن زمان است که در برابر چشمان سیاه و ژرف تو می نشینم توبا نسیم نوازش آمیز آنها همچون برگهای بهاری؛ به جنبش و احتراز در می آئیم. امروز و هر روز و هر ثانیه و هر دقیقه ای که می گذرد غم و اندوه من...
-
تو
سهشنبه 3 خرداد 1384 19:54
***************************************** وقتی به تو فکر می کنم و نفرت از تو را در تو حل می کنم بیا آمد دوست داشتن چه زیباست ..... ******************************************
-
...
سهشنبه 3 خرداد 1384 19:49
لحظه ای پیش اولین نسیم صبحگاهی؛ اشکهای اندوه سرشک غم را از گونه ام شست و در گوشم نجوا کنان زمزمه کرد و امروز ... او برای آخرین بار مرا ترک کرد. ... آری ... تو... تویی که برای من دوستی وفادار و همزبان بودی و هستی... من باز هم اشک ریختم اما این بار اشک وداع بود وداعی بود از رویاهای وجودم و برای تو خوشبختی آرزو می کنم....
-
تو بیا....
سهشنبه 3 خرداد 1384 00:04
تو بیا با من باش و همچو من که تو را دارم دوست دوستم داشته باش تا که احساس کنم؛ بودن را و بدانم بایستی بود تو بیا با من باش بگذار تا بهم تکیه کنیم تا که بتوانیم بسرایم غزل چشم ترا و بخوانیم یکشب غزل چشم ترا ؛مستانه بسرایم همچو فرهادی غم تنهای شیرین؛شیرین که همه یکسره اندوه و دل خویشتن است اندرین قرن دم و آهن و دود...
-
****
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1384 23:02
این قصه ی زندگی را بخوان و به دیگران بیاموز که عبرت بگیرند و بدانند زندگی چه با عشق و چه بدون عشق تلخ و کشنده است . بخوان و به دیگران یاد بده؛ که چشمها به دنبال زیباترین نقش زندگی هستند ولی من به دنبال از دست رفته ها ؛و در نگاههای من حتما دیده ایدکه گمشده ای دارم و من می گویم ای موجودات زمین و آسمان ای آدمهای خوشبخت...
-
اینو تقدیم می کنم به همونی که خودش می دونه !!!
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1384 22:55
من در میان دستهای شب هنگام ؛ من در غبار نیلگون کوچه های تار ؛پائیز را دیدم . پائیز که با نشاطی تیره و غمگین در لابه لای شاخه ها میرفت و گم می شد . لیکن صدای گریه دختری که میلرزید از سرمای فصل زمستان را برایم ارمغان آورد . من سرزمین خلوت برفی بوستان خشک دنیا را نمی خواهم . پائیز من برگردد.......
-
آشنای دل
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1384 22:47
کاش هرگز وفا نمی کردم به تو دل آشنا نمی کردم به تو ای ناخدای کشتی عشق همچو موج اعتنا نمی کردم کاش میمردم و دورنگی را باور از آشنا نمی کردم سر بسودای تو نمی دادم بی گنه ناله ها نمی کردم یا که از روی تو سنگین دل شکوه ها با خدا نمی کردم من وفادار عشق خود بودم کاش هرگز وفا نمی کردم .....
-
عشق الکی
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1384 22:36
به یادم هست که خیلی مرا دوست میداشتی به یادم هست برای عشقم جان می دادی به یادم هست بهار دل را بیشتر از پاییز پر از درد دوست میداشتی به یادم هست برای رسیدن به من از زندگی ات می گذشتی به یادم هست ساز عشق را که با گریه در گوشم زمزمه می کردی به یادم هست دستانم را می گرفتی و به من امید می دادی که تا پایان راه زندگی با من...
-
در بستر بیماری
دوشنبه 26 اردیبهشت 1384 23:55
حساس و زود رنج و چشم به راه است . علی الخصوص که بیمار هم باشد . چشم آنقدر به در نگریست تا از غم و ناامیدی بسختی گریست. چه می شود اگر یک روز؛ یک ساعت و حتی یک دقیقه هم که شده تو تنها ؛ به شکل مظاهر عالیه انسان در برابر یک بیمار دست از جان شده نمایان شوی تا مرگ تنواند او برا به زاری و خاری در آغوش بگیرد. ******* می...
-
شرک دل
دوشنبه 26 اردیبهشت 1384 23:19
رسوای عالمی شدیم و دل هجران دیده ی خود را در جفای یار سنگ دل فراموشکار چون شمع لرزان نیمه تمام نثار کردیم و به مستی؛ قطرات اشک از دیده فرو ریختیم. تا شاید سازنده ی کانئات را دل بر این خلقت عاجز تیره بخت بسوزد و طرحی نو بریزد. رسوای عالم شدیم و به مستی شکوه ها از خالق خود آغاز نهادیم تا از فتنه انگیزش درس عبرتی گرفته؛...
-
پنجره
سهشنبه 20 اردیبهشت 1384 20:48
دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمدم؛از این شب تنگ . دیر گاهی است که در خانه ی همسایه ی من خوانده خروس . وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم تا پی دنگ؛ دیر گاهی است که من دردل این شام سیاه پشت این پنجره و بیدار و خموش مانده ام؛ چشم به راه .همه چشم و گوش ؛ مست آن بانگ داده که می آید نرم محو آن اختر شب تاب که می سوزد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشت 1384 20:39
چگونه می توان تو را فراموش کرد ... ؟ چگونه می توان روزها را فراموش کرد...؟ چگونه می توان ثانیه هایی که بی تو سپری می شد و عمری که همانند رعد از برابرم رد میشد فراموش کنم ...؟ چگونه می توان کوچه ای که جایگاه جای پاهای توست فراموش کرد؟ چگونه می توان ستاره هایی که در کنار من چشم به انتظار تو دوخته بودنند فراموش کنم؟...
-
پاییز
سهشنبه 20 اردیبهشت 1384 20:25
پشت این پنجره ها شوق پرواز تو تنم این سرانجام منه عشق آغاز تو تنم وسعت پنجرها جای فریاد منه مشت سنگی غمت شیشه ها رو می شکنه مرغ خوشبختی دیگه از تو خونه پر گشود ولی تا لحظه ی مرگ دل من یاد تو بود یاد اون روزهای خوب توی اون کوچه ی تنگ که می گفتی واسه من قصه از عشق یه رنگ باغ خاطرات من حالا غرق پاییزه برگهای دفتر من داره...
-
چک نویس
دوشنبه 19 اردیبهشت 1384 22:16
امروز باز می نویسم هر چند که از نوشتن خسته شده ام ولی باز برای آخرین بار خواهم نوشت. از سرگذشتم؛ از زندگیم؛از عشقم و از شکستم . ولی خوب نمی توانم فکر کنم. زیرا هر وقت به گذشته ها فکر کردم قلب رنجورم به شدت ناله می کند. نمی دانم چرا سرنوشت برای بعضی اشخاص خوشایند نیست؛ شاید هم باید کسانی باشند که این جاده تلخ و غمبار...
-
زندگی
جمعه 16 اردیبهشت 1384 01:05
زندگی قصه تلخی اســت که از آغازش بس کــــــه آزرده مرا چشــــــــــم به پایان دوخـــــــــــتم فروردین ۱۳۷۳
-
بیاد آن شب سری بلند کن...
جمعه 16 اردیبهشت 1384 00:45
من اسیر شب شدم من اسیر آن سیاهی شب شدم چه شبها که در انتظار تو در ان کوچه نشستم بیاد آن شب سری بلند کن بر این چهره درد آلود نظری کن من در آن شبهای سرد در انتظار تو بودم در آن شبهای سرد یخ ؛پنجره ها بسته بود چراغ خانه ها یکی یکی خاموش شد در آن سیاهی شب این من بودم که در انتظار تو بودم بیاد آن شبهای سرد سری بلند کن بر...
-
بارون
جمعه 16 اردیبهشت 1384 00:14
پشت پنجره نشسته بودم به بیرون نگاه می کنم به آسمان گرفته و صورتی که از اشکهایش خیس شد. بارون با تب تند و سوزی به پنجره ام می خورد و از آن حبابی غمگین می سازد. نمی دانم آسمون چرا گریه می کند آن هم در فصلی که خورشید در قلبش آتیش بازی می کند. خوشا به حالت آسمون که هر وقت غمگین باشی اشکهایت رانثار ما می کنی . آسمون گریه...
-
یـــــاد
جمعه 16 اردیبهشت 1384 00:01
لاتیبلاتیاتلالایفلیبسلفاتافغتقف غ * گم شده ای دارم که راه پیدایش آن در سرم نیست خاطره ای در دل دارم که تکرارش برایم میسر نیست قلبی دارم که تپش آن برای من نیست .....* * حس می کردم دلم تنهاست . آمدم شکوه کنم از آن ولی ندایی آمد و گفت: از چه نالی .... دل من در درون دل تو تنهاست...*
-
برای تو
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1384 23:50
*گریه می کنم ؛ با خیال تو ؛ به نیمه شبها بی تو خسته ام؛ دل شکسته ام اسیر دردم از کنارم می روی ولی بگو چه کردم ......* چشم به راه تو ۱۳/۷/۶۱ ساعت : ۱۱:۲۵ صبح
-
شروع
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1384 23:46
با سلام به همه دوستان در این وبلاگ تصمیم دارم که شعر هایی که مامان خوبم در دوران جوانی گفته و هیچ وقت در هیچ جا به چاپ نرسیده رو بنویسم . چون واقعا حیفه که شعر هایی به این زیبایی بین ورق های دفتر خاک بخورند و کسی اونا رو نخونه... امیدوارم که در این وبلاگ اوقات خوشی رو سپری کنید...