حساس و زود رنج و چشم به راه است . علی الخصوص که بیمار هم باشد . چشم آنقدر به در نگریست تا از غم و ناامیدی بسختی گریست. چه می شود اگر یک روز؛ یک ساعت و حتی یک دقیقه هم که شده تو تنها ؛ به شکل مظاهر عالیه انسان در برابر یک بیمار دست از جان شده نمایان شوی تا مرگ تنواند او برا به زاری و خاری در آغوش بگیرد. *******
می گویند کسانی که از مرگ و بیماری زیاد صحبت می کنند زندگی را دوست دارند و از نیستی می هراسند. من می گویم کسانیکه هرگز بیاد مرگ نیستند و مانند قمار بازی هستند که هستی خود را باخته و از مرگ می ترسند و وحشت دارند! چگونه ممکن است آنانکه همانند من با مرگ دوستی و نزدیکی دارند از او بترسند و بر زندگی پناهده شوند آنهم زندگی که برای آنان جز رنج و درد و بدبختی هدیه ای نفرستاده است! من با اینکه بقول دیگران فرد سالم و بانشاطی هستم ؛بدون وجود او همیشه خود را در بستر بیماری می پندارم. زیرا رنج و غم وجود مرا فرا گرفته و هرگز نمی توانم به خاطر آورم که زندگانی کوتاه من از کی با غم شروع شده و چه زمانی بدون غم بوده است.گذشته من با رنج و غم آغاز؛ و اگر آینده ای باشد آنهم با رنج و غم به پایان خواهد رسید. پس چه می شد اگر با آن هیکل زیبا و فریبنده ات قدم رنجه میکردی و به تماشای بیمار که چون شمع میسوزد اشک می ریزد و آهسته آهسته میمیرد؛ تا به آسودگی در میان سرمای طاقت فرسای طایر مرگ از شوق دیدار تو به آتشی و گرمی کشانده شود و به آسودگی از این دنیا و آنچه در او هست برای همیشه خداحافظی کند.... به من بگو آیا به انتظار تو و بازگشت تو باز هم در بستر بیماری باقی می مانم ؟؟؟؟؟