خانه عناوین مطالب تماس با من

خاطرات مادرم

خاطرات مادرم


آمار : 165928 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 18 اسفند 1392 13:31
    ته هر زمستون یک هفته به عید، یه چیزی توی این سینه چنگ می زنه... تو این سالهایی که بی تو گذشت، دارم با خودم از تو حرف می زنم... یه مشت گل میارم سر خاک تو، که تو حس کنی دنیا تو مشتمه.... دوباره به خوابم بیا تا منم حس کنم وجودت عینه کوه پشتمه پ.ن: پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ……. تاریخ آخرین پستی که توی وبلاگ گذاشتم، آخرین شبی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 21:58
    لطفاً خودتو به مردن نزن!! شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. نرمش کن. بدو. کم غذا بخور. زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن. هرچندوقت یک بار نقاشی بکش. در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن. سفید بپوش. آب نبات چوبی لیس بزن. بستنی قیفی بخور . به کوچکتر ها سلام کن. شعر بخوان . نامه ی کوتاه بنویس. زیر جمله های خوبی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 اردیبهشت 1390 00:05
    باز هم ساعت هفت با امروز هفت ماه است رهگذر همیشگی یک سبد گل سرخ برای دختر همسایه هدیه می آورد رهگذر خاموشی که هنوز بعد ماه ها با اضطراب دلدادگی گلها را نثار پلکان خانه همسایه می کند و آرام می گریزد رهگذری که شعر می خواند و خیس از هجوم اشک هایش می گریزد و هنوز نمی داند دختر زیبای همسایه در ایوان پشتی خانه برای کودکش...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 16 دی 1389 22:00
    کسی می گفت:« بازی روزگار را نمی فهمم، من تو را دوست دارم، تو دیگری را، دیگری مرا، و ما تنهاییم»! هرچه فکر می کنم، پرستوی خیالم بیشتر در سرزمین این تنهایی اوج می گیرد. کاش مثل شازده کوچولو بودم؛ یکدل و باصفا! آنوقت انقدر نگاهم رمزآلود و زیرک بود که معنی همه ی رخدادها را می یافتم و فکر می کردم که ستاره ها به این دلیل می...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 آبان 1389 14:31
    شهریار کوچولو گفت : بیا با من بازی کن نمیدانی چقدر دلم گرفته... روباه گفت :نمیتوانم باهات بازی کنم .هنوز اهلیم نکرده اند آخر. شهریار کوچولو پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت : چیزی است که پاک فراموش شده.معنیش ایجاد علاقه کردن است...! آنوقت ها که شازده کوچولو می خواندم.به این قسمت که میرسیدم هی با خودم زمزمه می کردم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 آبان 1389 23:29
    نمی دانم رد خیال را در زندگی گم کرده ام؛ یا رد زندگی را در خیال!؟ مدام به خودم می گویم؛ قرار نیست همه چیز را حل کنی ..! قرار نیست پیش بینی کنی ... یک وقت هایی باید زد و همه پل های پشت سر را شکست ... باید خطر کرد ... یک وقت هایی هم باید نشست و نگاه کرد الان مدتی است که حس میکنم، نشسته ام و نگاه می کنم . دویدن هایم ٬...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 27 مهر 1389 00:38
    گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است . تولدت مبارک … سنجاقک زیبای من نسیم اینجا رو کلیک کن..... (فقط یه کم صبر کن) پ.ن: چون این وبلاگ رو دوست داری، برات اینجا تولد...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 24 مهر 1389 00:52
    پی نوشت: پر از پی نوشتم
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 15 بهمن 1388 18:52
    آشنایی من و تو یک شراره ی مختصر بود که در تکاتک، ثانیه شمار ساعت تو به گذشته ها پیوست آشنایی من و تو... یکی ترانه ی دلنشین بود که در کوتاهترین صفحه مدور دور می زد و چه زود به خش خش خوره وار تنهایی منتهی شد آشنایی من و تو... یکی باران اندک بود که خواب پنجره ی اتاق هیچ شاعری را نیافت آشنایی من و تو.... یکی پرنده ی کور...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 دی 1388 20:48
    تو را نمی دانم اما اولین نگاه من به تو نه از سر مهر بود و نه در زیر ماهتاب، و روزگار بارها و بارها نگاه ما را در هم آمیخت تا به تو بیاندیشم اما این بار از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم هر چند که دیگران معنی این نگاه را نفهمیدند. امروز مرور می کنم آن روزها را و یقین دارم بسیاری همچون من نیازمند این نگاه به زندگی هستند....
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 آذر 1388 18:54
    هنوز هم نمی دانم که چرا تو خود را مسئول تقدیر دانستی. چرا تو فکر کردی که باید تاوان همه کس را بدهی، جز آنکه که هر چه کردی و گفتی نشان از صداقت داشت... پس به کدامین گناه ناکرده سالهای عمر را - تنها به خاطر دیگران- با هیچ معامله کردی.....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 آذر 1388 23:51
    همه چی آرومه . تو به من دلبستی . این چقدر خوبه تو کنارم هستی.... همه چی آرومه. غصه ها خوابیدن. شک نداری دیگه تو به احساس من... همه چی آرومه . من چقدر خوشحالم . پیشم هستی حالا به خودم می بالم تو به من دلبستی از چشات معلومه. من چقدر خوشبختم . همه چیز آرومه..... پی نوشت: اینم زمزمه این روزهای تو.......
  • [ بدون عنوان ] جمعه 15 آبان 1388 22:21
    می نویسم: ......... نگاهی به من می اندازد به نقطه چین های لم داده روی تن کاغذ. می گوید: - باز که شروع کردی؟! برای هزار و یکمین بار، لطفا نقطه چین ننویس! من این زبون رو بلد نیستم. L - یعنی چی که بلد نیستی ؟؟؟!!! باید یاد بگیری. زبون به این راحتی! : o خیلی از نقطه چین نویسی بدش می آید. درست برعکس من! و من هیچ وقت...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 آبان 1388 23:41
    از فروردین ۸۷ تا الان ، چقدر گذشته؟؟؟ آخرین پست اینجا رو می گم.... از اون موقعه دیگه رو تن اینجا ننوشتم.... یهو دلم واسه اینجا تنگ شد... واسه اون روزهایی که اینجا می نوشتم.... دلم خواست بیام و یه سر و دستی به اینجا بکشم.... خیلی خاک گرفته بود!!!! داشتم لیست لینک هامو نگاه می کردم ، خیلی ها رفتن! خیلی ها هنوز هستن......
  • [ بدون عنوان ] شنبه 17 فروردین 1387 09:28
    بازم یه سال دیگه به عمرم اضافه شد.... این همون عکس که پارسال گذاشتم برای آپدیتم.... یادش بخیر خیلی ها بهم گفتن روز تولد خوب نیست که یه همچین عکسی بزاری واسه پستت... آخه اونا که خبر نداشتن........ دل من نرمترازجنس حریر..دلم از جنس بلور.گرتو راقصد شکستن باشد.سنگ بی انصافیست. یک تلنگر کافیست
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 18 آذر 1386 18:39
    ۶ ماه که اینجا نیومدم. عجب روزگاری شده. دیگه منم واسش ناز می کنم. بیچاره چقدر تنها شده.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 23:16
    من در میان دستهای شب هنگام ؛ من در غبار نیلگون کوچه های تار ؛پائیز را دیدم . پائیز که با نشاطی تیره و غمگین در لابه لای شاخه ها میرفت و گم می شد . لیکن صدای گریه دختری که میلرزید از سرمای فصل زمستان را برایم ارمغان آورد . من سرزمین خلوت برفی بوستان خشک دنیا را نمی خواهم . پائیز من برگردد.......
  • [ بدون عنوان ] جمعه 21 اردیبهشت 1386 14:05
    این قصه زندگی را بخوان و به دیگران بیاموز که عبرت بگیرند و بدانند زندگی چه با عشق و چه بدون عشق تلخ و کشنده است. بخوان به دیگران یاد بده،‌ که چشمها به دنبال زیباترین نقش زندگی هستند ولی من به دنبال از دست رفته ها.... ،‌ و در نگاههای من حتما دیده اید که گمشده ای دارم . و من می گویم این موجودات زمین و آسمان ای آدمهای...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 17 فروردین 1386 00:45
    زبان دارم، خاموش .... خاموش سخن دارم، ولی بیگانه با گوش نه خوانندم،‌نه پرسیدم، نه جویند چه هستم؟‌.... یاد از خاطر فراموش! پ.ن: ازآپدیت ۱۷ فروردین پارسال ۱ سال گذشت. بازم یه ساله دیگه به عمرم اضافه شد. امشب شبه تولدمه. ولی حیف که نیستی..... کاشکی...........
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 اسفند 1385 14:07
    من اسیر شب شدم من اسیر آن سیاهی شب چه شبها که در انتظار تو در آن کوچه نشستم بیاد آن شب سری بلند کن بر این چهره درد آلوده نظری کن من در آن شبهای سرد در انتظار تو بودم در آن شبهای سرد یخ پنجره ها بسته بود چراغ خانه ها یکی یکی خاموش شد در آن سیاهی شب این من بودم که در انتظار تو بودم بیاد آن شبهای سرد سری بلند کن بر این...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 10 اسفند 1385 22:59
    دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمدم، از این شب تنگ دیر گاهی است که در خانه همسایه ی من خوانده خروس وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم تا پی دنگ، دیر گاهی است که در دل این شام سیاه پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام، چشم به راه همه چشم و همه گوش، مست آن بانگ داده که می آید نرم محو آن اختر شب‌تاب که می سوزد گرم مات...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 12 بهمن 1385 23:08
    با تو دل من در اوج پرواز است آوازه خوان حضورت آواز است با تو بهار پاکبازیها..... در خاطر من شکوفه پرداز است این نیست نگاه، آه، می دانم این سکر شراب ناب شیراز است پایان شب است و گفتگویت گرم باش ای همه خوب،‌تازه آغاز است شب، بسته اگر، تهاور ها را، آغوش محبت آشنا باز است این ما من بر عطوفت، این بستر محراب نیاز آن گل ناز...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 دی 1385 23:40
    پیام عشق را آغاز کردی نیازم را چو دیدی ناز کردی تو بودی کفتر خوشبختی من ولی زود از برم پرواز کردی
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 23 آذر 1385 23:30
    کاش هرگز وفا نمی کردم به تو دل آشنا نمی کردم به تو ای ناخدای کشتی عشق همچو موج اعتنا نمی کردم کاش میمردم و دورنگی را باور از آشنا نمی کردم سر بسودای تو نمی دادم ب ی گنه ناله ها نمی کردم یا که از روی تو سنگین دل شکوه ها با خدا نمی کردم من وفادار عشق خود بودم کاش هرگز وفا نمی کردم
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 9 آذر 1385 23:04
    دل م تنهاست. ای شهرزاده ی رویای من. دنیای من خالی است و می دانم که تنها برگ سبز باغ هم امروز در تو خالی از پائیز می میرد و فردا قصه ی تنهایی ام تکرار خواهد شد. پ.ن:‌ خواستم خیلی بنویسم ، از خیلی چیزها. ولی دیدم ساده گفتن هم مانند ساده زیستن زیباست. پس ساده می گویم نمی دونم عزیزم تولدت مبارک.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 2 آذر 1385 23:06
    ای پای تا بسر ناز مستم ز عطر گیسویت ،گیسوی چون پرندت، رنگ شراب دارد. از بوسه های رنگین بر عاج شانه هایت صدها نگین نشاندم. گوئی که شانه ی تو در زیر پوستهایش صد ماهتاب دارد. همسنگ سینه ی تو، اقلیم آسمان نیست، زیرا که آسمان را یک مهر هست ، اما اقلیم سینه ی تو دو آفتاب دارد. هر چال گونه هایت جای نگین بوسه است. هنگام...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 25 آبان 1385 23:18
    ای رهگذر... ای آشنای ناشناسم... من، پاره ای از یک دل صد پاره هستم... در جستجوی کاروان زندگیها.... تک ساربانی، بی کس و آواره هستم... تا در تک این شام دهشتزا نمیرد... این (هست)‌ دیروز افکن فردا پرستم... در هر کران، از آسمانی بی ستاره... صد کاروان بیکران ، سیاره هستم... ای رهگذر! ای ناشناس آشنایم من، شاعری هستم که دیوانه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 آبان 1385 23:08
    کجایی تو ای گرمی جان من؟ که شد زندگی بی تو زندان من کجایی تو ای تک چراغ شبم؟ که دور از تو جان میرسد بر لبم لبم بوسه جوی لب نوش توست در آغوش من بوی آغوش توست بهر جامگی دیده ،‌بو کردم ز گلها تو را جستجو کردم شب آمد، سیاهی جهان را گرفت غم تو گریبان جان را گرفت بیا ای درخشنده مهتاب من که عشق تو برد از سرم خواب من رهایم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 آبان 1385 22:57
    زبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی سخنها خفته در چشم ، نگاهم صد زبان دارد سیه چشمها مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟ سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی گناهم چیست جز عشق تو؟ روی از...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 4 آبان 1385 17:35
    با دلی شاد به امید وصالی که ندیدم آمدم تا به سرای تو و در خانه نبودی حلقه بر در زدم و از تو جوابی نشنیدم بلکه بودی و در خانه برویم نگشودی اشک زد حلقه بچشمم و آهم به لب آمد ناگهان غیبت تو بست به دل راه امیدم نا امیدانه زدم تکیه بر دیوار ز حسرت نا امیدی نکشیدی که بدانی چی کشیدم با دو صد هزار عذر به جبران گناهی که نکردم...
  • 82
  • صفحه 1
  • 2
  • 3