وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کردتو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی

وقتی که
تو 2 ساله
بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی
صدات می زد، فرار می کردی

وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.
تو هم با
ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش
تشکر می کردی
 
وقتی
4 ساله بودی،
اون برات مداد رنگی خرید.
تو هم، با
رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی

 
وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری.
تو هم، با
انداختن(به عمد) خودت تو گِل،
ازش تشکر کردی
 
وقتی که
6 ساله بودی،
اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
تو هم، با فریاد زدنِ:
من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی

وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
تو هم، با
پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی

وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید.
تو هم، با چکوندن
(بستنی) به تمام لباست،
ازش تشکر کردی

وقتی که
9 ساله بودی،
اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت.
تو هم، بدون
زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی

وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
تو هم، ازش تشکر کردی،با
بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی


وقتی که
11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد.
تو هم، ازش تشکر کردی،
ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه

وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردی،
صبر کردی تا از خونه بیرون بره


وقتی که
13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله:
تو اصلاً سلیقه ای نداری

وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردی،
با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده

وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره(ابراز محبت کنه).
تو هم، ازش تشکر کردی،
با قفل کردن درب اتاقت!(نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه!)

وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی(رانندگی یاد داد).
تو هم، ازش تشکر می کردی،
هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی

وقتی که
17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود.
تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی

وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.
تو هم، ازش تشکر
کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی

وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و سائلت رو هم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن
خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوابگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!!(به اصطلاح، بچه مامانی!!)

وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ:
به تو ربطی نداره!!

وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد.
تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی:
من نمی خوام مثل تو باشم

وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که:
می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی

وقتی که 23 ساله بودی،
اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد.
تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:
اون اثاثیه ها زشت هستن

وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفا

وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه.
تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که،
یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی

وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی،
"همه چیز دیگه تغییر کرده

وقتی که
40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه.
تو هم با گفتن
"من الان خیلی گرفتارم"
ازش تشکرکردی

وقتی که
50 ساله بودی،
اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت.
تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی

و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد.
 اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی...
و اگه زنده نیست، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...

همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری

           

نظرات 21 + ارسال نظر
پسری با کفشهای کتانی! دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 12:59 ق.ظ http://Mohammad86.com

اول...

سینا دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 02:48 ق.ظ http://sina-14.blogfa.com

سلام آوا جان

روز زن و مادر رو تبریک میگم.
در ضمن برای رفتن باید اجازه گرفت و بدون دلیل خاصی اجازه و رخصت رفتن داده نخواهد شد.
ما را نگران نکن که اصلا هیچ راه حلی نیست.
تنها>>> ماندن و ادامه دادن

یا حق

مسعود دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 03:19 ق.ظ http://http:/www.tanhaieman.blogfa.com/

سلام
میدونم مدت زیادی نبودم و نظر ندادم
ولی فکر می کنم موقع مناسبی برگشتم
فکر نمی کنم هیچ کس توی این دنیا واسه آدم جای مادر رو بگیره
درسته وقتی یه مرد ازدواج میکنه از مادرش دورمیشه اما همیشه مادر آدم مادر میمونه
امیدوارم همه خانمها مادر باشند نه همسر
روز مادر مبارک

سایه دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 08:25 ق.ظ http://sayehetanha.blogsky.com

سلام آوای گلم

چقدر قشنگ نوشته بودی. فکر کنم متنت ترجمه بود ولی به هر حال بی نظیر بود.
آره بخدا... همه ی ما یادمون میره که این پدر و مادر مهربون چه زحمتها و چه رنجهایی رو بخاطر ما متحمل می‌شن. حتی فراموش می‌کنیم بهشون بگیم دوستتون داریم.
ولی چقدر اونها باگذشت‌اند که باز هم ادامه می‌دن!
زحمات اونا نه قابل توصیفه و نه قابل جبران!

عزیزم ممنون از نوشته ات
روز زن به همه ی مادران عزیز مبارک

خدمتکار دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 09:49 ق.ظ

کاش من یک مادر بودم ....................
ولادت سرورم خانم فاطمه زهراس را به تمام مادران خوب دنیا و مادر عزیرم تبریک می گویم .

سینا سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 02:26 ق.ظ http://sina-14.blogfa.com

سلام

آمدم بر نظر خودم پافشاری کنم
بدون اجازه هرگز
تنها‌>>> ماندن و ادامه دادن

یا حق

برج و کبوتر - حمیدرضا سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 11:59 ق.ظ http://borjokabootar.blogsky.com

سلام
قشنگ بود - حرفی نیست
شاد باشی و البته باید سعی کرد!

مهدی چهارشنبه 28 تیر 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.michican3003.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
مطالبش رو گسترش بده تا از اینم بهتر بشه
به سایت منم بیا که اگه خواستی تبادل لینک کنیم
بازم تبریک بابت وبلاگت

تنهای شب چهارشنبه 28 تیر 1385 ساعت 04:01 ب.ظ http://toovaman.blogfa.com

سلام
خوبید؟
نمی خوام یه جمله تکراری بگم ولی جز این چیزی نمی توانم بگم فوق العاده بود کاش می توانستی چشمای من و بعد از خواندن این مطلبت ببینی
چرا ما با اینکه این متن ها رو می خوانیم باز .........
من تو وبلاگم منتظر تونم البته برای جواب به این سوال:
غمگین ترین آواز چه آوازیست؟
فکر کنم همین متن شما بتوانه جواب این سوال و بده
منتظرم
شاد باشید

حمید چهارشنبه 28 تیر 1385 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.casc.blogfa.com

سلام
امیدوارم خوب خوب باشی
ببخشید که دیر اومدم سراغت ولی امدم بگم که وبلاگ جدیدی درست کردم
ممنون میشم مثل قبلا" سری بزنی بهم
موفق باشی یا حق

محو دیدار غرور آسمان بودم وبس
که به خاک افتدم
خاک آلود
و نوشتم با اشک
من در این عالم رنگین
همین خاکم و بس

alireza پنج‌شنبه 29 تیر 1385 ساعت 08:41 ب.ظ http://eldayaghi.blogfa.com

سلام .خوبی
وب زیبایی داری
چقدر خوبه که آدم بتونه احساساتشو با شعر بیان کنه
چه‌ کسی‌ می‌خواهد من‌ و تو ما نشویم‌، خانه‌اش‌ ویران‌ باد.
من‌ اگر ما نشوم‌ تنهایم‌ تو اگر ما نشوی‌ خویشتنی‌.
به هر حال از اینکه اومدم اینجا و این وبلاگ قشنگ رو پیدا کردم خیلی خیلی خوشحالم.اگه دلت خواست به منم سر بزن.
وقت کردی یه سر بزن
منتظرتم
alireza aten
00306998569962

http://arash-alireza.blogfa.com
http://eldayaghi.blogfa.com

شبنم شنبه 31 تیر 1385 ساعت 02:10 ب.ظ http://shabnamkashfi.blogfa.com

سلام دوست عزیزم...
به روزم خوشحال می شم سری بزنی........
برقرار باشی

ملیح یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.malih.blogfa.com/

سلام آوا جان
خوبی خانومی
به روز کردم
در مورد مطلبت هم
فکر نمی کنم بتونه بچه ای با عشق مادرش این کارارو بکنه
موفق باشی

کیان یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.parniyan.blogfa.com

بنام خداوند مهر ...
سلام مهربانم ... دوباره آمدم ... مثل همیشه ... یادت هست ؟!
نوشته هایت مثل همیشه .... و سکوت من ... گواه همه چیز ...
خسته ای ... خسته نباسی ... و خدا بهمراهت ...
سری به ما اگر زدی ... مثل همیشه است. .. یادت هست ؟!
خدابهماهت همیشه ...
کیان پرنیان ... یادت هست ؟!

تنهای شب دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 10:39 ق.ظ http://toovaman.blogfa.com

سلام
خوبید؟
ممنون که سر زدین و ممنون که جواب سوالم دادین
امیدوارم هیچ کس آون آوازهارو نشنو

این مطلبتون فوق العاده بود و چه عکس قشنگی کار کردین خیلی از عکسش خوشم اومد
من دوباره یه سوال دارم: شاد ترین آواز به نظر شما چه آوازیست؟
منمنون می شم به اینم جواب بدین
منتظرم
شاد باشید

ابی سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 11:54 ب.ظ http://hamechizz.persianblog.com

سلام. آفرین... نه... مثل اینکه بلدی چی بنویسی! موفق باشی رفیق...

منجی پنج‌شنبه 5 مرداد 1385 ساعت 01:41 ق.ظ http://www.mohabateenjaast.persianblog.com

به نام خدا.
سلام.این وبلاگ جدیدم هست.امید دارم که با نوشتن مطالب جدید بتونم خدمتی کرده باشم.
من مطالب زیادی در رابطه با حقانیت اسلام و تحریفات کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید خوانده و مطالعات زیادی دراین زمینه کرده ام. ولی...

وهم سبز جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 12:54 ب.ظ http://vahmesabz.mihanblog.com

سلاااااام خواهری آوا...خوبی؟
من برگشتم ! ( چون می دونم خیلی دلت تنگ شده بود گفتم !!!)
پستت خیلی عالی بود ... واقعا تکون دهنده بود ... چون بعضی از جملات قرمزش برای هممون آشنا بود ... چون بارها از دهن همه مون خارچ شده بود ...
منم چند روز پیش آپ کردم ... با دو پست یکی ... اگه اومدی پست اولشو بخون ... دومیشو نخواستی نخون ... چون خیلی عصبی بودم که نوشتمش ...
خوب و خوش باشی
یا حق

سروش دوشنبه 9 مرداد 1385 ساعت 07:17 ب.ظ http://www.setaresoroosh.blogfa.com

سلام .................
از اینکه دیر به وبلاگت اومدم ببخشید
وبلاگت خیلی خوب شده بهت تبریک میگم آپه این دفعتم عالی
منم بهترین آپم رو انجام دادم
وقت کردی بیا
بای

Asali چهارشنبه 11 مرداد 1385 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.Asali2006.blogfa.com

سلام آوا جان !
محشر بود آخرش اشک من رو در آورد .....آخه اصلا نمی تونستم تصور اکنم که یه روز سهیل من هم با من این کار رو بکنه ...... مامانها هیچ وقت کارای بد بچه هاشون رو نمی بینن ........
اگر تونستی به وب من هم یه سر بزن

[ بدون نام ] شنبه 21 مرداد 1385 ساعت 12:30 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد