هنوز هم نمی دانم که چرا تو خود را مسئول تقدیر دانستی. 

چرا تو فکر کردی که باید تاوان همه کس را بدهی، جز آنکه که هر چه کردی و گفتی نشان از صداقت داشت... 

پس به کدامین گناه ناکرده 

سالهای عمر را - تنها به خاطر دیگران- با هیچ معامله کردی.....

همه  چی آرومه . تو به من دلبستی . این چقدر خوبه تو کنارم هستی.... 

همه چی آرومه.  غصه ها خوابیدن. شک نداری دیگه تو به احساس من... 

همه چی آرومه . من چقدر خوشحالم . پیشم هستی حالا به خودم می بالم 

تو به من دلبستی از چشات معلومه. من چقدر خوشبختم . همه چیز آرومه..... 

 

 

 

 

 

پی نوشت: 

اینم زمزمه این روزهای تو.......

می نویسم: .........

نگاهی به من می اندازد به نقطه چین های لم داده روی تن کاغذ. می گوید:

-        باز که شروع کردی؟! برای هزار و یکمین بار، لطفا نقطه چین ننویس! من این زبون رو بلد نیستم. L

-        یعنی چی که بلد نیستی ؟؟؟!!! باید یاد بگیری. زبون به این راحتی! :o

خیلی از نقطه چین نویسی بدش می آید. درست برعکس من! و من هیچ وقت مراعاتش را نمی کنم. مگر این که کار به دعوا بکشد.

-         Ok! I surrender! حالا این یک بار هم ترجمه کن نقطه چین ها رو تا ببینم چی نوشتی.  قول می دم دفعه بعد روی این زبون مسلط باشم!

این راهم میدانم که برای دلخوشی من قول می دهد!  بهتر از خودم ایمان دارد که زبانی رسمی به نام زبان نقطه چین وجود ندارد! همه اینها را می دانم اما می گویم:

-        باشه ! اما فقط همین یک بارا؟؟؟!!!

-        Deal!

-        نوشته بودم حالت چطوره؟؟! !

کاملا مشخص است که عصبانی شده! اما به روی خودش نمی آورد. همیشه تمام سعی اش را می کند تا دلخوری هایش را به رویم نیاورد!

-        یعنی وسط صحبت جدی مون نوشتی حالت چطوره؟؟!!!

-        ب ل ه !

-        بی مقدمه می نویسد: راستی یادم رفته یک موضوع خیلی مهم رو بهت بگم؟!

-        چی رو؟ خب بگو!

-        ..............

-        چی؟؟؟؟!!!!!!!

طعم صدایش را شیطنت قرق کرده است ! J

-        ما که به این زبون همش صحبت می کنیم با هم! چطور ممکنه که جمله به این سادگی رو نتونی ترجمه کنی؟؟!!

خنده ام می گیرد از این مقابله به مثل ساده و سریع ! J

-        حالا تو هم یک بار ترجمه اش کن ببینم چقدر با ترجمه من مطابقت داره!

-        باشه اینم ترجمه اش: جزایر قناری جزایر خیلی زیبایی هستند!

-        یعنی چی؟؟!!!  داری من رو مسخره می کنی؟؟!! چه ربطی داشت به حرفامون ؟!

-        مگه تو این همه نقطه چین نوشتی داشتی من رو مسخره می کردی؟من یک بار این کار رو کردم اما تو مدام تکرار می کنی نوشتن هات رو!

از شدت غافلگیر شدن و عصبانیت نمی توانم خنده ام را کنترل کنم. J

نمی توانیم خنده مان را کنترل کنیم من و مخاطب خیالی ام! عبور می کنم خودآگاه از این همه خنده ناخود آگاه! 


پانویس1:
(دلم برای سطر به سطر نویسی تنگ شده است عجیب!!! می میرم برای این سبک نوشتن)

پانویس 2:

به این فکر می کنم که چقدر در طول روز، نقطه چین می نویسیم در گفت و گوهایمان، ما انسان ها! به خیال خودمان همه متوجه منظورمان می شوند. ولی فقط شخص خودمان نیت واقعی پنهان پشت نقطه ها را می فهمیم. برای یکدیگر توضیح نمی دهیم. سوء تفاهم می دود در روزگارمان. به زمین و زمان بد می گوییم که چرا این جوری شد. غافل از اینکه خودمان کردیم. خودمان نقطه چین نوشتیم. خودمان توضیح ندادیم. تازه! اگر مخاطبمان بخواهد که برایش کمی روشن تر صحبت کنیم، کلی داد و بیداد تقدیم فضای مکالمه می کنیم. یعنی: زبان به این واضحی که توضیح ندارد! می خواهم لهجه حرف زدنم با مخاطب خیالی ام و تمام مخاطب های واقعی ام خالی از نقطه چین باشد از این لحظه تا همیشه! می خواهم راحت حرف بزنم. می خواهم آنقدر جمله تکراری Take it easy? را مزه مزه نکند حس شنوایی ام! می خواهم بگویم........

از فروردین ۸۷ تا الان ، چقدر گذشته؟؟؟
آخرین پست اینجا رو می گم.... از اون موقعه دیگه رو تن اینجا ننوشتم.... 

یهو دلم واسه اینجا تنگ شد... واسه اون روزهایی که اینجا می نوشتم....  دلم خواست بیام و یه سر و دستی به اینجا بکشم.... خیلی خاک گرفته بود!!!!  

داشتم لیست لینک هامو نگاه می کردم ، خیلی ها رفتن! خیلی ها هنوز هستن... خیلی ها شاید دیگه منو یادشون نیاد..... ولی روزهای خوبی داشتم با شماها..... 

بازم می یام ... واسه نوشتن رو تن اینجا هنوز هم فرصت هست!!!!

بازم یه سال دیگه به عمرم اضافه شد....

این همون عکس که پارسال گذاشتم برای آپدیتم....

یادش بخیر خیلی ها بهم گفتن روز تولد خوب نیست که یه همچین عکسی بزاری واسه پستت...

آخه اونا که خبر نداشتن........

دل من نرمترازجنس حریر..دلم از جنس بلور.گرتو راقصد شکستن باشد.سنگ بی انصافیست. یک تلنگر کافیست

۶ ماه که اینجا نیومدم.

عجب روزگاری شده.

دیگه منم واسش ناز می کنم. بیچاره چقدر تنها شده.

                      

 

من در میان دستهای شب هنگام ؛ من در غبار نیلگون کوچه های تار ؛پائیز را دیدم . پائیز که با نشاطی تیره و غمگین در لابه لای شاخه ها میرفت و گم می شد . لیکن صدای گریه دختری که میلرزید از سرمای فصل زمستان را برایم ارمغان آورد . من سرزمین خلوت برفی بوستان خشک دنیا را نمی خواهم .           پائیز من برگردد.......

 این قصه زندگی را بخوان و به دیگران بیاموز که عبرت بگیرند و بدانند زندگی چه با عشق و

 

چه بدون عشق تلخ و کشنده است.

 

بخوان به دیگران یاد بده،‌ که چشمها به دنبال زیباترین نقش زندگی هستند ولی من به دنبال از

 

دست رفته ها.... ،‌ و در نگاههای من حتما دیده اید که گمشده ای دارم .

 

و من می گویم این موجودات زمین و آسمان ای آدمهای خوشبخت و بدبخت ای سیه روزها و

 

سفید بختها این گم شده مرا پیدا کنید، زیرا بدون او نفسی از برم نمی آید و من...

 

 

پ.ن: دوباره تولد... یاد پارسال بخیر، همه تولدها انگار امسال کمرنگ شده..

وبلاگ  خاطرات مادرم 2 ساله شد...

یاد شب اول که اینجا نوشتم بخیر ....

 

زبان دارم، خاموش .... خاموش

سخن دارم، ولی بیگانه با گوش

نه خوانندم،‌نه پرسیدم، نه جویند

چه هستم؟‌.... یاد از خاطر فراموش!

 

پ.ن: ازآپدیت  ۱۷ فروردین پارسال ۱ سال گذشت. بازم یه ساله دیگه به عمرم اضافه شد. امشب شبه تولدمه. ولی حیف که نیستی..... کاشکی...........

من اسیر شب شدم

من اسیر آن سیاهی شب

چه شبها که در انتظار تو در آن کوچه نشستم

بیاد آن شب سری بلند کن

بر این چهره درد آلوده نظری کن

 

من در آن شبهای سرد

در انتظار تو بودم

در آن شبهای سرد یخ پنجره ها بسته بود

چراغ خانه ها یکی یکی خاموش شد

در آن سیاهی شب

این من بودم که در انتظار تو بودم

بیاد آن شبهای سرد سری بلند کن

بر این چهره درد آلود نظری کن

 

بیاد آن شبی که در آن کوچه بودیم

اشک طبیعت چهره ما را خیس کرده بود

با دستهای یخ بسته و قلبی داغ بر تو

سلام کردم   سلام

ولی حالا

جای پای تو نسیت

دیگه چراغهای شب روشن نیست

بیان آن شبهای سرد سری بلند کن

براین چهره درد آلود نظری کن

 

دیگه روز شب فرقی نداره

دیگه واسه من تاریکی روشنی نداره

تاریکی تو قلب من خونه کرده

سیاهی رو تو قلب من آشیونه کرده

یادته می گفتی:

حالا وقته خوابه

ولی من بیدارم بیاد اون شبها عزادارم

بیاد اون شبهای سرد سری بلند کن

برا این چهره درد آلود نظری کن

 

ببین بی تو چه مردم

ببین دیگه شبها سو نداره

ستاره نور نداره

تو به من گفتی، ستاره شبی

ولی این ستاره نور نداره

امشب که شب مردنمه

از این کوچه گذر کن

بیاد اون شبهای سرد سری بلند کن

و بر چهره مرده من نظری کن

 

            

 

پ.ن: اینم از آخرین آپدیت سال ۸۵. سال نو مبارک. سال خوبی داشته باشید.